پارسای بی گناهم
پارسای شیرین زبانم..
ده سال پیش در چنین شبی همه بی قرار آمدنت بودیم بی قرار صبح فردایی که ورود قدم های کوچکت به زندگی مان را جشن بگیریم .ده سال از عکاسی ان شبم میگذرد.عکسی که شاد ترین خانواده ی دنیا برای ورود عضو تازه شان سر از پا نمی شناختند.
درسا دلش خواهر میخواست اما در روزهای نزدیک به زایمان، عجیب برای برادر کوچکش بی تابی میکرد و اصرار داشت خودش نام او را انتخاب کند.
فائزه نگران روحیه درسا بعد از تولد فرزند دوم بود و در عین حال با عشقی مادرانه ورود او را انتظار میکشید.
و من.. من دلم در تب و تاب دیدنت بود دلم میخواست زودتر تو را توی آغوشم بگیرم و ببینم که میتوانم مثل درسا عاشقت باشم،مرور آن روزها دردی بی امان است که نه میتوان آن را نوشت نه میتوان با کسی سخن گفت.
تولدت مبارک پارسای پرشور، پارسای طناز و پارسای بی گناهم
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
درسای قصه، دخترک زیبای هنرمندم
حالا شما یکی از قشنگ ترین مادر و دختر های بهشت هستین
فائزه ی مهربان
معصومیت ها و قلب های پاک عزیزانم مهمان خاک شدند
یک سال است “بابا” صدایم نکرده ای
درسای بابا امسال اگر بودی تو پشت رل مینشستی
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
امروز رفتم فروشگاه تا خرید کلی ماهانه رو انجام بدم.همیشه از خرید کردن لذت میبرم.معمولاً از قفسه ی چیپس و پفک و تنقلاتی اینچنین،بی تفاوت عبور میکنم ولی این بار چشمم به چی پلت افتاد.ناخودآگاه توقف کردم.برای لحظاتی فقط صدای پارسا در گوشم بود.
(سلام نازمامان،تو تهران میشه چی پلت بگیری؟اون چی پلت هارو خیلی دوست داشتم وقتی تهران بودم.)
بغض توی گلوم بود و نتونستم جلوی اشکم رو بگیرم.به یاد پارسا دوتا چی پلت کچاپ و سرکه ای برداشتم.
خیلی چیزها منو به یاد درسا و پارسا میندازه.دوستشون دارم و هیچوقت فراموششون نمیکنم.