درسا قندچی در بیست و یکم دی ماه سال هزار سیصد و هشتاد و یک معادل 11/01/2003 در تهران دیده به جهان گشود. پدرش دکترعلیرضا قندچی، مدیریت شرکت نوین پارسیان و مادرش سرکار خانم مهندس فائزه فلسفی بود. ارمغان میلاد این دختر به عنوان اولین فرزند برکت و رشد اقتصادی خانواده بود. درسا دختری بسیار بازیگوش و فعال بود و از همان ابتدا روحیه و ذوق هنری خود را به معرض نمایش گذاشت، به طوری که استادان نقاشی خویش را به شگفت وامیداشت. درسا عاشق حیوانات خصوصا گربه بود و لقب “همیار گربه ها” را برای خویش برگزیده بود و در کودکی و تا حتی نوجوانی در کوچه ها و پارک ها از آنها مراقبت می کرد و در خانه از گربه ی خویش با عشق نگهداری می نمود.
سال اول تا سوم دبستان را در مدرسه حکمت در محله سعادت آباد گذراند ودرسال 2014 هنگامی که یازده سال داشت به همراه برادرش پارسا (دانیال) و پدر و مادرش به کانادا مهاجرت کرد. دوران دبستان و راهنمایی را در مدرسه ی Cummer Valley و دوران دبیرستان را در Jean Vanier تا مقطع دهم گذراند.
درسا پیانو را از سن هشت سالگی شروع به نواختن نمود و استعداد ویژه ای در این زمینه از خود نشان داد. به طوری که چندین بار رسیتال پیانو در مدرسه اجرا نمود. دختري پر تلاش و پر از ايده هاي نو بود و در تک تک آثار هنری او خلاقیت وی مشهود و بارز می باشد. در كنار تلاشش كه او را محكم و سرسخت و به نوعی شخصیتی مستقل ، قوی و خودساخته نشان ميداد، او بسيار مهربان و دلسوز بود و در تمام مراسم های خیریه مدرسه مشارکت می نمود. او همراه هميشگي پدر و دوست او بود و با ايده هايي نو هميشه سعي بر خوشحال كردن پدر داشت و سرشار از شور و شوق زندگي بود. از سن یازده سالگی شروع به فراگیری گرافیک رایانه ای و ساخت انیمیشن نمود و در این کار بسیار موفق بود، به طوری که از سن چهارده سالگی وارد قرارداد با شرکت های کانادایی و آمریکایی شد و با این روش مقرری درآمد خود را مهيا كرده بود. در یوتیوپ تحت نام Maxieبیش از صد و پنجاه هزار نفر عضو داشت و همه ی آنها تحسین کنندهی کارهای انیمیشن و خلاقیت او بودند. پشتکار و هوش مثال زدنیش که از پدر و مادر نابغه اش به ارث برده بود عامل اصلی موفقیت های چشمگیر او بود. در مدرسه به عنوان کارآفرین، هنرمند و ریاضی دان بارها جوایز دریافت نمود .
رشته مورد علاقه او براي دانشگاه حقوق بود، زیرا نگران پایمال شدن حق دیگران بود و اینکه توانایی لازم در دفاع از مظلوم را نداشته باشد، چرا که بسیار متعهد به انسانیت بود، برای آن ارزش قائل می شد و براساس آن در زندگي قدم برمي داشت و بارها از این دغدغه ی فکری اش با پدرو مادرش صحبت نموده بود.
او در بازگشت از سفری که برای دیدار از خانواده رفته بود، در هیجدهم دی ماه هزار و سیصد و نود وهشت، معادل 8/01/2020، تنها سه روز باقی مانده به جشن تولدی که پدر برایش در خانه تدارک دیده بود، در کنار مادر مهربانش ، پارسای 8 ساله و صدو هفتاد و سه نفر از مسافران پرواز PS752 مسیر تهران به اکراین به آسمان ها رحلت نمود و داغش بر دل پدر منتظر و چشم به راه، خانواده ها و تمام مردم ایران ماند و دیگر هرگز نتوانست به رویاهایش جامعه عمل بپوشاند.
روحش شاد و یادش گرامی.
—————————————————————————————————
درسا، رفیق پدر
برای درسا قندچی، مسافری در 752
(نویسنده علیرضا قندچی (پدر
بود. درسا قندچی در 21 دی ماه 1381 به دنیا آمد. پدرش علیرضا و مادرش فائزه
قدم درسا سبک بود. از وقتی پا به این دنیا گذاشت، رونق و شادی را به خانه آورد. دخترک بازیگوش زیبا که مدادش را روی کاغذ میگذاشت و بعد از دقایقی تصویری شگفتانگیز جلوی چشم بینندگان خلق شده بود. معلمهای نقاشیاش از درس دادن به او لذت میبردند. او راز رنگها را میدانست. او میدانست چطور صورت پسرکی متعجب را روی کاغذ بیاورد و یا دختری را که از چیزی ترسیده است. گلها، پلها، عروسکها. عروسکها و گربهها.
درسا عاشق گربهها بود. خودش را “همیار گربهها” صدا میکرد. در پارکهای تهران گربههای بیپناه را غذا میداد، گاهی اگر بچه گربهای پیدا میکرد به خانه میآورد و میگفت “گناه داره. مادرش رو گم کرده.” بعد مداد و کاغذش را برمیداشت و تصویری از گربهی سیاه و سفید در مدتی کوتاه روی کاغذ ثبت میشد.
سال اول تا سوم دبستان را در مدرسه حکمت در محله سعادت آباد گذراند و درسال 2014 هنگامی که یازده سال داشت به همراه برادرش پارسا (دانیال) و پدر و مادرش به کانادا مهاجرت کرد . دوران دبستان و راهنمایی را در مدرسه ی Cummer Valley و دوران دبیرستان را در Jean Vanier تا مقطع دهم گذراند.
درسا همانطور که در نقاشی و انیمیشن زبردست بود، در موسیقی هم از خود استعداد نشان داد. پیانو را از سن هشت سالگی شروع کرد و خیلی زود پای ثابت رسیتالهای مدرسه شد. درسا فکر میکرد. وقتی قطعهای را میزد فکر میکرد، وقتی با پدرش راپسودی بوهمیِ گروه کویین را هر صبح میشنید، وقتی در داونتاون شهر تورنتو مردی کارتنخواب را میدید.
“”بابا! هم میتونم قصهی این آدما رو بگم. هم میتونم نقاشی شون رو بکشم هم… باید یه راه دیگه ای هم باشه”.
درسا خلاقترین دختریست که میشناختم. با هم و دست در دست هم به کنسرتها میرفتیم، در مهمانی با هم میرقصیدیم، وقتی پیانو میزد من گوشهای روی صندلیام نشسته بودم و چشم میبستم. او بزرگ میشد. او بزرگ میشد و هر روز شخصیت محکمتر و مصممتری از خود نشان میداد. قوی، خودساخته و مستقل.
از یازده سالگی دست روی گرافیک رایانهای و انیمیشن گذاشت. چهارده ساله که بود با شرکتهای کانادایی و امریکایی قرارداد بست و درآمدی کسب کرد. کانال یوتیوبی راه انداخت به نام MAXIE که خیلی زود صد و پنجاه هزار نفر دنبالکننده داشت. این روزها کامنت دوستدارانش را میخوانم که از شور، انرژی و نبوغ درسا حرف میزنند. نبوغی که در پرواز ps752 از دست من و دنیا رفت.
در مدرسه به او جایزهها دادند. کارآفرین، هنرمند، ریاضیدان.
“بابا! گفته بودم میتونم قصهی این آدما رو تعریف کنم ولی الان میدونم میخوام چکار کنم. به مامان هم گفتم. میخوام حقوق بخونم. برای گرفتن حق این آدما باید درس حقوق خوند…”
درسا یک روز پیش از پروازش نگران شروع جنگ جهانی سوم بود. برای دوستش نوشت که میترسد کسی آنها را بمباران کند. دوستش به او گفت نگران نباشد. درسا جواب داد که پس لواشکها سالم به تورنتو خواهند رسید. پیش از این او انیمیشنی ساخته بود که پیش آگهی تلخی از یک واقعهی ناگوار میداد. از عروسکهایی که سقوط میکنند. قرار بود بعد از رسیدن به تورنتو کار این انیمیشن را تمام کند. عملی نشد.
درسا با مادرش فائزه و برادرش پارسا سوار آن هواپیما شد و با نرسیدنش داغی عمیق و تلخ بر جان پدرش گذاشت، بر جان اطرافیانش، دوستانش و بر جان ملتی که او را و استعدادش را از دست دادند.