دختر عجیب پرواز
چیزی تا تابستان نمانده. هوا که گرمتر می شود من تمرین “سوختن” میکنم و اصلا کسی چه می داند کجای درد،کجای اندوه و کجای عذاب هایم نشسته ام..؟
آنکه انگشت فشرده بر آن دکمه می داند ؟
دخترم،خورشید سوزان تابستان که چنبره بزند توی آسمان آدمها تند تند راه می روند تا به خانه برسند و تنشان را از گرمای جهنمی تابستان برهانند و من فکر می کنم آیا یک نفر،فقط یک نفر،وقتی آفتاب اخم غلیظی روی پیشانی اش انداخته،وقتی با پشت دست رطوبت عرق گونه اش را میگیرد آیا برای یک لحظه یاد تو می افتد یا نه ؟
اینکه آتش با تن لطیف تو چه کرد؟ اینکه چگونه فریاد و فغان تو و همسفرانت در آسمان کدر دم صبح هشتم ژانویه گم شد..؟
درسا..دختر عجیب پرواز؛
آنجایی که هستی مثل زمان بودنت،مثل همین عکس ،به گربه ها و سگ های اطرافت برس و گوشه ای بشین و سوژه های جذابت را نقاشی کن
من هم اینجا نشسته ام بابا،برگشتنت که دیگر آرزو شده،آمدنت به خوابم هم،پای عدالت جهان هم که لنگ می زند برای دادخواهی..اینجا در انحصار سایه ها از تمام رفتگان مرده ترم و با همین ذهن منجمد در اسارت دلتنگی توام و تنها به تو فکر میکنم به تو که می دانم زنده تر از منی،به تو که دختر عجیب پروازی..
دیدگاهتان را بنویسید